در خیالم شد مجسم عالم شیرین تو
روزگار سادۀ تو، حجرۀ رنگین تو
خورشید! بتاب و برکاتی بفرست
ای ابر! ببار آب حیاتی بفرست
فکر میکردم که قدری استخوان میآورند
بعد فهمیدم که با تابوت، جان میآورند
به باران فکر کن... باران نیاز این بیابان است
ترکهای لب این جاده از قحطی باران است
کنار دل و دست و دریا، اباالفضل
تو را دیدهام بارها، یا اباالفضل
جهان را، بیکران را، جن و انسان را دعا کردی
زمین را، آسمان را، ابر و باران را دعا کردی
خم نخواهد کرد حتی بر بلند دار سر
هرکسی بالا کند با نیت دیدار سر
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم
جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم
کربلا منتظر ماست بیا تا برویم