چیست این چیست که از دشت جنون میجوشد؟
گل به گل، از ردِ این قافله خون میجوشد
الهی به مستان میخانهات
به عقلآفرینان دیوانهات
میداد نسيم سحری بوی تنت را
از باد شنيدم خبر آمدنت را
نفسی به خون جگر زدم، که لبی به مرثیه وا کنم
به ضریحِ گمشده سر نهم، شبِ خویش وقف دعا کنم