ایران! پر از آیینه و لبخند بمانی
همسایۀ خورشید چو «الوند» بمانی
چیست این چیست که از دشت جنون میجوشد؟
گل به گل، از ردِ این قافله خون میجوشد
بشکستهدلی، شکسته میخواند نماز
در سلسله، دستبسته میخواند نماز
نفسی به خون جگر زدم، که لبی به مرثیه وا کنم
به ضریحِ گمشده سر نهم، شبِ خویش وقف دعا کنم