جهان نبود و تو بودی نشانۀ خلقت
همای اوج سعادت به شانۀ خلقت
زینب فرشته بود و پرخویش وا نکرد
این کار را برای رضای خدا نکرد
زنی شبیه خودش عاشق، زنی شبیه خودش مادر
سپرده بر صف آیینه دوباره آینهای دیگر
گاهی از کوچههای مدینه یک صدای قدیمی میآید
بین فرزند و مادر نشان از گفتگویی صمیمی میآید!
ماهی که یک ستاره به هفت آسمان نداشت
جز هالهای کبود از او کس نشان نداشت
شعری به رسم هدیه... سلامی به رسم یاد
روز تولد تو سپردم به دست باد
جايی برای كوثر و زمزم درست كن
اسما برای فاطمه مرهم درست كن
برگشتم از رسالت انجام دادهام
زخمیترین پیمبر غمگین جادهام
یک عمر در حوالی غربت مقیم بود
آن سیدی که سفرهٔ دستش کریم بود
خورشید بود و جانب مغرب روانه شد
چون قطره بود و غرق شد و بیکرانه شد
هيچ موجى از شكست شوق من آگاه نيست
در كنار ساحلم امّا به دريا راه نيست
گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی