تویی که نام تو در صدر سربلندان است
هنوز بر سر نی چهرۀ تو خندان است
برگشتم از رسالت انجام دادهام
زخمیترین پیمبر غمگین جادهام
نشسته سایهای از آفتاب بر رویش
به روی شانهٔ طوفان رهاست گیسویش
خورشید بود و جانب مغرب روانه شد
چون قطره بود و غرق شد و بیکرانه شد
هيچ موجى از شكست شوق من آگاه نيست
در كنار ساحلم امّا به دريا راه نيست