قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
صبوری به پای تو سر میگذارد
غمت داغها بر جگر میگذارد
وقتی سکوت سبز تو تفسیر میشود
چون عطرِ عشق، نام تو تکثیر میشود
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت
روشن از روی تو آفاق جهان میبينم
عالم از جاذبهات در هيجان میبينم