در دل بیخبران جز غم عالم غم نیست
در غم عشق تو ما را خبر از عالم نیست
 
    به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
 
    پروندۀ جرم مستند را چه کنم؟
شرمندگی الی الابد را چه کنم؟
 
    در شور و شر حجاز تنهاست علی
در نیمهشبِ نماز تنهاست علی
 
    آن جانِ جهانِ جود برمیگردد
ـ بر اجدادش درود ـ برمیگردد
 
    نی از تو حیات جاودان میخواهم
نی عیش و تَنعُّم جهان میخواهم
 
    خداوندا به ذات کامل خویش
به دریاهای لطف شامل خویش
 
    ای دوای درون خستهدلان
مرهم سینۀ شکستهدلان
 
    ای وجود تو اصل هر موجود
هستی و بودهای و خواهی بود
 
    تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید