کمر بر استقامت بسته زینب
که یکدم هم ز پا ننشسته زینب
 
    به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
 
    نوای کاروانت را شنیدم
دوباره سوی تو با سر دویدم
 
    لطفی که کرده است خجل بارها مرا
بردهست تا دیار گرفتارها مرا
 
    بیاور با خودت نور خدا را
تجلیهای مصباح الهدی را
 
    تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید