ای آینهدار پنج معصوم!
در بحر عفاف، دُرّ مکتوم
یکی اینسان، یکی اینگونه باید
که شام و کوفه را رسوا نماید
چه رازی از دل پاکت شنیدند؟
درون روح بیتابت چه دیدند؟
به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
هر زمانی که شهیدی به وطن میآید
گل پرپر شده در خاطر من میآید
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید