میگوید از شکستن سرو تناورش
این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
 
    به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
 
    زنی شبیه خودش عاشق، زنی شبیه خودش مادر
سپرده بر صف آیینه دوباره آینهای دیگر
 
    زهی آن عبد خدایی که خداییست جلالش
صلوات از طرف خالق سرمد به جمالش
 
    تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید
 
    گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی