خبر رسید که در بند، جاودان شدهای
ز هر کرانه گذشتی و بیکران شدهای
خاموش ولی غرق ترنّم بودی
در خلسۀ عاشقانهات گُم بودی
مسافری که همیشه سر سفر دارد
برای همسفران حکم یک پدر دارد
قرآن که کلام وحده الا هوست
آرامش جان، شفای دلها، در اوست
لب خشک و داغی که در سینه دارم
سبب شد که گودال یادم بیاید