ای به چشمت آسمان مهر، تا جان داشتی
ابرهای رحمتت را نذر جانان داشتی
 
    باز در پردۀ عشاق صلایی دیگر
میرسد از طرف کربوبلایی دیگر
 
    خبر رسید که در بند، جاودان شدهای
ز هر کرانه گذشتی و بیکران شدهای
 
    خاموش ولی غرق ترنّم بودی
در خلسۀ عاشقانهات گُم بودی
 
    مسافری که همیشه سر سفر دارد
برای همسفران حکم یک پدر دارد
 
    لب خشک و داغی که در سینه دارم
سبب شد که گودال یادم بیاید