امشب شکوه عشق جهانگیر میشود
روح لطیف عاطفه تصویر میشود
 
    با کلامُ اللهِ ناطق همکلام!
ای سکینه! بر کراماتت سلام!
 
    یکباره میان راه پایش لرزید
مبهوت شد، از بغض صدایش لرزید
 
    رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
 
    هستی ندیده است به خود ماتم اینچنین
کی سایهای شد از سر عالم کم اینچنین؟
 
    در هر مصیبت و محنی فَابکِ لِلحُسَین
در هر عزای دلشکنی فَابکِ لِلحُسَین
 
    باید برای درک حضورش دعا کنیم
خود را از این جهان خیالی جدا کنیم
 
    برای لحظۀ موعود بیقرار نبودم
چنانکه باید و شاید در انتظار نبودم
 
    انگار که این فاصلهها کم شدنی نیست
میخواهم از این غم نسرایم، شدنی نیست
 
    توفان خون ز چشم جهان جوش میزند
بر چرخ، نخل ماتمیان دوش میزند!
 
    دل آزاده با خدا باشد
ذکر، نسیان ماسوا باشد
 
    خدایا به جاه خداوندیات  
که بخشی مقام رضامندیات
 
    ای مرهم زخم دل و غمخوار پدر!
هم غمخور مادری و هم یار پدر
 
    خداوندا در این دیرینه منزل
دری نشناختم غیر از در دل
 
    از رفتن دل نیست خبر اهل وفا را
آن کس که تو را دید نداند سر و پا را
 
    ماهی که یادگار ز پنج آفتاب بود
بر چهرهاش ز عصمت و عفت نقاب بود
 
    خدایا دلی ده حقیقتشناس
زبانی سزاوار حمد و سپاس
 
    ماه مولا شد حدیث طیر را با ما بخوان
در ولایش آشنا و غیر را با ما بخوان
 
    سلام فاطمه، ای جلوۀ شکیبایی
که نور حُسن تو جان میدهد به زیبایی