مدینه! بی تو شب من سحر نمیگردد
شب فراق، از این تیرهتر نمیگردد
دلا بکوش که با عشق آشنات کنند
چو عاشقان به غم دوست مبتلات کنند
سلام! آمدهام تا به من، امان بدهید
دلی به روشنی رنگ آسمان بدهید
بهار آمد و بر روی گل تبسم كرد
شكوه وا شدن غنچه را تجسم كرد
صفای اشک به دلهای بیشرر ندهند
به شمع تا نکشد شعله، چشم تر ندهند
شمیم اهل نظر را به هر کسی ندهند
صفای وقت سحر را به هر کسی ندهند