دلا بکوش که با عشق آشنات کنند
چو عاشقان به غم دوست مبتلات کنند
گاهی دلم به سمت خدا میبرد مرا
یعنی به آستان رضا میبرد مرا
سلام! آمدهام تا به من، امان بدهید
دلی به روشنی رنگ آسمان بدهید
ای آسمان رها شده در بیقراریات
خورشید رنگ باخته از شرمساریات
نه مثل سارهای و مریم، نه مثل آسیه و حوّا
فقط شبیه خودت هستی، فقط شبیه خودت زهرا
مدینه با تو به ماهی دگر، نیاز نداشت
به روشنایی صبح و سحر نیاز نداشت
یا بر سر زانو بگذارید سرم را
یا آنکه بخوانید به بالین، پسرم را
شب گذشت از نیمه اما با تو صحبت میکنم
تا که بگزارم نماز عشق، نیت میکنم
خم کرد پشت زمین را، ناگاه داغ گرانت!
هفت آسمان گریه کردند، بر تربت بینشانت!
کیست این حنجرۀ زخمیِ تنها مانده؟
آن که با چاه در این برهه هم آوا مانده
اشک غمت ستارۀ هفت آسمان، بلال!
در آسمان غربت مولا بمان! بلال!
از بوستان فاطمه، عطر و شمیم داشت
با دوستان فاطمه، لطف عمیم داشت
قلم به دست گرفتم، خدا خدا بنویسم
به خاطر دل خود، نامهای جدا بنویسم
بهار آمد و بر روی گل تبسم كرد
شكوه وا شدن غنچه را تجسم كرد
گلی که عالم از او تازه بود، پرپر شد
یگانه کوکب باغ وجود، پرپر شد
چو آفتاب رخت را غبار ابر گرفت
شکوه نام علی غربتی ستبر گرفت