ای نگاهت امتدادِ سورۀ یاسین شده
با حضورت ماه بهمن، صبح فروردین شده
غریبه! آی جانم را ندیدی؟
مه هفت آسمانم را ندیدی؟
ای کاش تو را به دشت غربت نکُشند
لبتشنه، پس از دعوت و بیعت نکشند
آن گوشه نگاه کوچکی روییدهست
بر خاک پگاه کوچکی روییدهست
بیتابتر از جانِ پریشان در تب
بیخوابتر از گردش هذیان بر لب
این چه خروشیست؟ این چه معمّاست؟
در صدف دل، محشر عظماست
نتوان گفت که این قافله وا میماند
خسته و خُفته از این خیل جدا میماند
گهگاه تنفسی به اوقات بده
رنگی به همین آینهٔ مات بده