این شعر را سخت است از دفتر بخوانیم
باید که از چشمان یکدیگر بخوانیم
تبر بردار «ابراهیم»! در این عصر ظلمانی
بیا تا باز این بتهای سنگی را بلرزانی
از مکه خبر آمده داغ است خبرها
باید برسانند پدرها به پسرها
در پیچ و خم عشق، همیشه سفری هست
خون دل و ردّ قدم رهگذری هست
دیر آمدم... دیر آمدم... در داشت میسوخت
هیأت، میان «وای مادر» داشت میسوخت
خودش را وارث أرض مقدس خوانده، این قابیل
جهان وارونه شد؛ اینبار با سنگ آمده هابیل
اگرچه عشق هنوز از سرم نیفتاده
ولی مسیر من و او به هم نیفتاده