چیست این چیست که از دشت جنون میجوشد؟
گل به گل، از ردِ این قافله خون میجوشد
 
    ای رسول خدای را همدم!
در حریم رسالتش مَحرم
 
    ميان غربت دستان مکه سر بر کرد
مُحمّد عربى، مکه را منوّر کرد
 
    دل اگر تنگ و جان اگر خستهست
گاه گاهی اگر پریشانیم
 
    زخم من کهنه زخم تو تازه
زخمی پنجههای بیرحمیم
 
    گردباد است که سنجیده جلو میآید
به پراکندن جمع من و تو میآید
 
    شبیه آینه هستیم در برابر هم
که نیستیم خوش از چهرهٔ مکدر هم
 
    بگو به باد بپوشد لباس نامهبران را
به گوش قدس رساند سلام همسفران را
 
    دست مرا گرفت شبیه برادری
گفتم سلام، گفت سلام معطری
 
    نفسی به خون جگر زدم، که لبی به مرثیه وا کنم
به ضریحِ گمشده سر نهم، شبِ خویش وقف دعا کنم
 
    ای بانویی که زنده شد عصمت به نام تو
پیک خداست حامل عرض سلام تو