روزی شعر من امشب دو برابر شده است
چون که سرگرم نگاه دو برادر شده است
 
    قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
 
    کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
 
    ﺗﺎ ﮐﯽ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﺳﻼﻣﯽ ﺑﺮﺳﺎﻧﻢ
ﺍﺯ ﺗﻮ ﺧﺒﺮﯼ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺮﺍﺩﺭ، ﻧﮕﺮﺍﻧﻢ
 
    دل اگر تنگ و جان اگر خستهست
گاه گاهی اگر پریشانیم
 
    زخم من کهنه زخم تو تازه
زخمی پنجههای بیرحمیم
 
    گردباد است که سنجیده جلو میآید
به پراکندن جمع من و تو میآید
 
    شبیه آینه هستیم در برابر هم
که نیستیم خوش از چهرهٔ مکدر هم
 
    بگو به باد بپوشد لباس نامهبران را
به گوش قدس رساند سلام همسفران را
 
    دست مرا گرفت شبیه برادری
گفتم سلام، گفت سلام معطری
 
    از نسل حیدری و دلاورتر از تو نیست
یعنی پس از علی، علیاکبرتر از تو نیست
 
    از خدا آمدهام تا به خدا برگردم
پس چرا از سفر کربوبلا برگردم
 
    اگرچه عشق هنوز از سرم نیفتاده
ولی مسیر من و او به هم نیفتاده
 
    جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده
 
    باید که تو را حضرت منان بنویسد
در حد قلم نیست که قرآن بنویسد
 
    با دستِ بسته است ولی دستبسته نیست
زینب سرش شكسته ولی سرشكسته نیست