سر تا به قدم آینۀ حسن خدایی
کارش ز همه خلق جهان عقدهگشایی
گفتند از شراب تو میخانهها به هم
خُمها به وقت خوردن پیمانهها به هم
ای همه جا یار رسولِ خدا
محرم اسرار رسولِ خدا
دل اگر تنگ و جان اگر خستهست
گاه گاهی اگر پریشانیم
پایان یکیست، پنجرهٔ آسمان یکیست
خورشید بین این همه رنگینکمان یکیست
زخم من کهنه زخم تو تازه
زخمی پنجههای بیرحمیم
گردباد است که سنجیده جلو میآید
به پراکندن جمع من و تو میآید
شبیه آینه هستیم در برابر هم
که نیستیم خوش از چهرهٔ مکدر هم
بگو به باد بپوشد لباس نامهبران را
به گوش قدس رساند سلام همسفران را
دست مرا گرفت شبیه برادری
گفتم سلام، گفت سلام معطری