پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
گفتیم آسمانی و دیدیم، برتری
گفتیم آفتابی و دیدیم، بهتری
ای بحر! ببین خشکی آن لبها را
ای آب! در آتش منشان سقا را
باز هم آدینه شد، ماندهام در انتظار
چشم در راه توام، بیقرارم، بیقرار
آنکه با مرگِ خود احیای فضیلت میخواست
زندگی را همه در سایۀ عزّت میخواست
پیغمبرانه بود ظهوری که داشتی
خورشید بود جلوۀ طوری که داشتی
این خانواده آینههای خداییاند
در انتهای جادۀ بیانتهاییاند
یکی از همین روزها، ناگهان
تو میآیی از نور، از آسمان
شعری به رسم هدیه... سلامی به رسم یاد
روز تولد تو سپردم به دست باد
شبی که نور زلال تو در جهان گم شد
سپیده، جامه سیه کرد و ناگهان گُم شد
بعد از آن واقعهٔ سرخ، بلا سهم تو شد
پیکر سوختهٔ کربوبلا سهم تو شد