خوشا که خط عبور تو را ادامه دهیم
شعاع چشم تو را تا خدا ادامه دهیم
 
    بشوی این گرد از آیینۀ خویش
به رغم عادت دیرینۀ خویش
 
    آن اسم اعظم که نشانی میدهندش
سربند یا زهراست محکمتر ببندش
 
    میروم گاهی خراسان گاهگاهی کربلا
یکطرفشمسالشموسویکطرفشمسالضحی
 
    یک کوچه غیرت ای قلندر تا علی ماندهست
شمشیر بردارد هر آنکس با علی ماندهست
 
    آن صبح سراسر هیجان گفت اذان را
انگار که میدید نماز پس از آن را
 
    صدای پای شما... نه، صدای بال میآید
کسی فراتر از امکان و احتمال میآید
 
    جهان نبود و تو بودی نشانۀ خلقت
همای اوج سعادت به شانۀ خلقت
 
    کس راز حیات او نداند گفتن
بایست زبان به کام خود بنهفتن
 
    گاهی از کوچههای مدینه یک صدای قدیمی میآید
بین فرزند و مادر نشان از گفتگویی صمیمی میآید!
 
    دگر اين دل سر ماندن ندارد
هوای در قفس خواندن ندارد
 
    ايمان و امان و مذهبش بود نماز
در وقت عروج، مركبش بود نماز
 
    از عمر دو روزی گذران ما را بس
یک لحظۀ وصل عاشقان ما را بس
 
    عید است و دلم خانۀ ویرانه بیا
این خانه تکاندیم ز بیگانه بیا
 
    یوسف، ای گمشده در بیسروسامانیها!
این غزلخوانیها، معرکهگردانیها
 
    ای صاحب عشق و عقل، دیوانۀ تو
حیران تو آشنا و بیگانۀ تو
 
    خوشا از دل نَم اشکی فشاندن
به آبی آتش دل را نشاندن
 
    مِن الغریب نوشتی إلی الحبیب سلامی
حبیب رفت به میدان چه رفتنی چه قیامی
 
    کو شب قدر که قرآن به سر از تنگدلی
هی بگویم بِعلیٍّ بِعلیٍّ بِعلی
 
    چه جمعهها که یک به یک غروب شد، نیامدی
چه بغضها که در گلو رسوب شد، نیامدی