صبحی دگر میآید ای شب زندهداران
از قلههای پر غبار روزگاران
گیرم که بمانیم بر آن پیمان هم
گیرم برویم تشنه در میدان هم
ای مهر تو دلگرمی هر طفل یتیم!
ای خوانده تو را به چشم تر، طفل یتیم
ما را دلیست چون تن لرزان بیدها
ای سرو قد! بیا و بیاور نویدها
یکی از همین روزها، ناگهان
تو میآیی از نور، از آسمان