ای دلنگران که چشمهایت بر در...
شرمنده که امروز به یادت کمتر...
 
    مثل پرندهای که بیبال و پر بماند
فرزند رفته باشد اما پدر بماند
 
    کسی مانند تو شبها به قبرستان نمیآید
بدون چتر، تنها، موقع باران نمیآید
 
    فکر میکردم که قدری استخوان میآورند
بعد فهمیدم که با تابوت، جان میآورند
 
    عمریست انتظار تو ای ماه میکشم
در انتظار مهر رخت آه میکشم
 
    صبحی دگر میآید ای شب زندهداران
از قلههای پر غبار روزگاران
 
    ما را دلیست چون تن لرزان بیدها
ای سرو قد! بیا و بیاور نویدها
 
    گفتم سر آن شانه گذارم سر خود را
پنهان کنم از چشم تو چشم تر خود را
 
    با دشمن خویشیم شب و روز به جنگ
او با دم تیغ آمده، ما با دل تنگ
 
    یکی از همین روزها، ناگهان
تو میآیی از نور، از آسمان
 
    برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم