عمریست انتظار تو ای ماه میکشم
در انتظار مهر رخت آه میکشم
 
    صبحی دگر میآید ای شب زندهداران
از قلههای پر غبار روزگاران
 
    قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
 
    به روزگار سیاهی که شب حصار نداشت
جهان جزیرۀ سبزی در اختیار نداشت
 
    مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد
از جادۀ سهشنبه شب قم شروع شد
 
    ما را دلیست چون تن لرزان بیدها
ای سرو قد! بیا و بیاور نویدها
 
    یکی از همین روزها، ناگهان
تو میآیی از نور، از آسمان
 
    کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
 
    جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده
 
    همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود
 
    زن، رشک حور بود و تمنّای خود نداشت
چون آسمان نظر به بلندای خود نداشت