او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
بیمار کربلا، به تن از تب، توان نداشت
تاب تن از کجا، که توان بر فغان نداشت
ای رسول خدای را همدم!
در حریم رسالتش مَحرم
ميان غربت دستان مکه سر بر کرد
مُحمّد عربى، مکه را منوّر کرد
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد
گفت: ای گروه! هر که ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما...
ای بانویی که زنده شد عصمت به نام تو
پیک خداست حامل عرض سلام تو