او آفتاب روشن و صادق بود
گِردش پر از ستارۀ عاشق بود
 
    انبوه تاول بر تنت سر باز کرده
این هم نشان دیگری از سرفرازیست
 
    دوباره لرزش دست تو بیشتر شده است
تمام روز تو در این اتاق سر شده است
 
    افتاده بود در دل صحرا برادرش
مانند کوه، یکه و تنها، برادرش
 
    ای رسول خدای را همدم!
در حریم رسالتش مَحرم
 
    ميان غربت دستان مکه سر بر کرد
مُحمّد عربى، مکه را منوّر کرد
 
    تا به کی از سخن عشق گریزان باشم؟
از تو ننویسم و هربار پشیمان باشم؟
 
    ای بانویی که زنده شد عصمت به نام تو
پیک خداست حامل عرض سلام تو