سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
به روزگار سیاهی که شب حصار نداشت
جهان جزیرۀ سبزی در اختیار نداشت
مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد
از جادۀ سهشنبه شب قم شروع شد
در مطلع شعر تو نچرخانده زبان را
لطف تو گرفت از من بیچاره امان را
ای رسول خدای را همدم!
در حریم رسالتش مَحرم
ميان غربت دستان مکه سر بر کرد
مُحمّد عربى، مکه را منوّر کرد
همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود
ای بانویی که زنده شد عصمت به نام تو
پیک خداست حامل عرض سلام تو
زن، رشک حور بود و تمنّای خود نداشت
چون آسمان نظر به بلندای خود نداشت