داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
از سمت مدینه خبر آورد نسیمی
تا مژده دهد آمده مولود عظیمی
نشان در بینشانیهاست، پس عاشق نشان دارد
شهید عشق هر کس شد مکانی لامکان دارد
الا رفتنت آیۀ ماندن ما
که پیچیده عطر تو در گلشن ما