خورشید، گرمِ دلبری از روی نیزهها
لبخند میزند سَری از روی نیزهها
دستی كه طرح چشم تو را مست میكشید
صد آسمان ستاره از آن دست میكشید
ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت
دل به دریا زد و دل از او کند
گرچه این عشق شعلهور شده بود