دید خود را در کنار نور و نار
با خدا و با هوا، در گیر و دار
 
    خوشا که خط عبور تو را ادامه دهیم
شعاع چشم تو را تا خدا ادامه دهیم
 
    روشن آن چشم که در سوگ تو پُر نم باشد
دلربا، نرگس این باغ به شبنم باشد
 
    میان حجره چنان ناله از جفا میزد
که سوز نالهاش آتش به ماسوا میزد
 
    بشوی این گرد از آیینۀ خویش
به رغم عادت دیرینۀ خویش
 
    هر غنچه به باغ سوگوار تو شدهست
هر لاله به دشت داغدار تو شدهست
 
    قد برافرازید! یک عالم شقاوت پیش روست
پرده بردارید! صد آیینه حیرت پیش روست
 
    آن عاشقِ بزرگ چو پا در رکاب کرد
جز حق هرآنچه ماند به خاطر جواب کرد
 
    ای در منای عشق خدا جانفدا حسین
در پیکر مبارزه خون خدا حسین
 
    ای سفیر صبح! نور از لامکان آوردهای
بر حصار شب دمی آتشفشان آوردهای
 
    کس راز حیات او نداند گفتن
بایست زبان به کام خود بنهفتن
 
    از خیمهها که رفتی و دیدی مرا به خواب
داغی بزرگ بر دل کوچک نهادهای
 
    دختری ماند مثل گل ز حسین
چهرهاش داغ باغ نسرین بود
 
    رباب است و خروش و خستهحالی
به دامن اشک و جای طفل خالی
 
    این گلِ تر ز چه باغیست که لب خشکیدهست؟
نو شکفتهست و به هر غنچه لبش خندیدهست
 
    دگر اين دل سر ماندن ندارد
هوای در قفس خواندن ندارد
 
    ايمان و امان و مذهبش بود نماز
در وقت عروج، مركبش بود نماز
 
    از عمر دو روزی گذران ما را بس
یک لحظۀ وصل عاشقان ما را بس
 
    عید است و دلم خانۀ ویرانه بیا
این خانه تکاندیم ز بیگانه بیا
 
    ای صاحب عشق و عقل، دیوانۀ تو
حیران تو آشنا و بیگانۀ تو
 
    تن فرزند بهر مادر آمد
اگر او رفت با پا، با سر آمد
 
    ای شمع سینهسوختۀ انجمن، علی
تقدیر توست سوختن و ساختن، علی
 
    آزار دادهاند ز بس در جوانیام
بیزار از جوانی و، از زندگانیام