او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
 
    آنجا كه حرف توست دگر حرف من كجاست؟
در وصل جای صحبت از خویشتن كجاست؟
 
    پیش چشمم تو را سر بریدند
دستهایم ولی بیرمق بود
 
    بهار آسمان چارمینی
غریب امّا، امامت را نگینی
 
    برگرد ای توسل شبزندهدارها
پایان بده به گریۀ چشمانتظارها
 
    با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد