او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
هر زمانی که شهیدی به وطن میآید
گل پرپر شده در خاطر من میآید
پیش چشمم تو را سر بریدند
دستهایم ولی بیرمق بود
بهار آسمان چارمینی
غریب امّا، امامت را نگینی
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد