از شبنم اشک گونههامان تر بود
تشییع جنازۀ گلی پرپر بود
 
    ای لحظهبهلحظه در تماشای همه
دیروزی و امروزی و فردای همه
 
    عمری به اسارت تو بودم ای مرگ
لرزان ز اشارت تو بودم ای مرگ
 
    تو مثل کوی بنبستی، دل من!
تهیدستی، تهیدستی، دل من!
 
    ای کاش مرا گلایه از بخت نبود
یک لحظه خیالم از خودم تخت نبود
 
    همنوا بود با چکاچک من
غرّش آسمان و هوهوی باد
 
    عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است
 
    دستهگلها دستهدسته میروند از یادها
گریه كن، ای آسمان! در مرگ توفانزادها
 
    آشفته كن ای غم، دل طوفانی ما را
انكار كن ای كفر، مسلمانی ما را
 
    شب است و سکوت است و ماه است و من
فغان و غم و اشک و آه است و من
 
    خاکریز شیعه و سنی در این میدان یکیست
خیمهگاه تفرقه با خانهٔ شیطان یکیست
 
    حقیقت مثل خورشید است در یک صبح بارانی
نمیماند به پشت ابرهای تیره زندانی
 
    
    جاده در پیش بود و بیوقفه
سوی تقدیر خویش میرفتیم
 
    چشم همه چشمههای جوشان به خداست
باران، اثر نگاه دهقان به خداست
 
    گل اشکم شبی وا میشد ای کاش
همه دردم مداوا میشد ای کاش
 
    سالی گذشت و باغ دلم برگ و بر نداشت
من ماندم و شبی که هوای سحر نداشت
 
    سلمان کیستید؟ مسلمان کیستید؟
با این نگاه، شیعهٔ چشمان کیستید؟
 
    با هر نفسم به یاد او افتادم
دنیا همه رفت و او نرفت از یادم
 
    آه میکشم تو را با تمام انتظار
پر شکوفه کن مرا، ای کرامت بهار