همنوا بود با چکاچک من
غرّش آسمان و هوهوی باد
 
    این جوان کیست که در قبضۀ او طوفان است؟
آسمان زیر سُم مرکب او حیران است
 
    چهقدر بیتو شكستم، چهقدر واهمه كردم!
چهقدر نام تو را مثل آب، زمزمه كردم!
 
    هر سال، ماجرای تو و سوگواریات
عهدیست با خدای تو و خون جاریات
 
    بر نیزۀ شقاوت این فتنهزادها
گیسوی توست، سلسلهجنبان بادها
 
    از حریم کعبه آهنگ سفر داریم ما
مقصدی بالاتر از این در نظر داریم ما
 
    ای از شعاع نور تو تابنده آفتاب
باشد ز روی ماه تو شرمنده آفتاب
 
    پروانه شد تا شعلهور سازد پرش را
پیچید در شوق شهادت باورش را
 
    بهار آمد و عطری به هر دیار زدند
به جایجای زمین نقشی از بهار زدند
 
    آفتابی کز تجلی بیقرینش یافتم
در فلک میجُستم اما در زمینش یافتم
 
    مردم دهند نسبت رویت بر آفتاب
اما ز بخت خود نکند باور آفتاب
 
    عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است
 
    خاکریز شیعه و سنی در این میدان یکیست
خیمهگاه تفرقه با خانهٔ شیطان یکیست
 
    حقیقت مثل خورشید است در یک صبح بارانی
نمیماند به پشت ابرهای تیره زندانی
 
    
    جاده در پیش بود و بیوقفه
سوی تقدیر خویش میرفتیم
 
    این جوان کیست كه گل صورت از او دزدیدهست؟
سیزده بار زمین دور قدش گردیدهست
 
    سلمان کیستید؟ مسلمان کیستید؟
با این نگاه، شیعهٔ چشمان کیستید؟