سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
 
    همین که بهتری الحمدلله
جدا از بستری، الحمدلله
 
    آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
 
    دین را حرمیست در خراسان
دشوار تو را به محشر آسان
 
    ای تا به قیامت علم فتح تو قائم
سلطان دو عالم، علی موسی کاظم
 
    سلامٌ علی آل طاها و یاسین
سلامٌ علی آل خَیرِ النَّبِیِّین
 
    در کالبد مرده دمد جان چو مسیحا
آن لب که زمینبوسی درگاه رضا کرد
 
    منظومهٔ دهر، نامرتب شده بود
هم روز رسیده بود هم شب شده بود
 
    خانههای آن کسانی میخورد در، بیشتر
که به سائل میدهند از هرچه بهتر بیشتر