بهار، فرصت سبزی برای دیدار است
بهار، فرصت دیدارهای بسیار است
گفتیم آسمانی و دیدیم، برتری
گفتیم آفتابی و دیدیم، بهتری
هنگام سپیده بود وقتی میرفت
از عشق چه دیده بود وقتی میرفت؟
پیچیده در ترنّم هستی، صدای تو
ای راز ناگشودۀ هستی، خدای تو
من در همین شروع غزل، مات ماندهام
حیران سرگذشت نفسهات ماندهام
وادی به وادی میروم دنبال محمل
آهستهتر ای ساربان! دل میبری، دل
ماه است و آفتابیام از مهربانیاش
صد کهکشان فدای دل آسمانیاش
چشمه چشمه تشنگی، زائران! بیاورید
نام آبِ آب را بر زبان بیاورید
ای سلسله در سلسله در سلسله مویت
وی آینه در آینه در آینه رویت
میبینمت به روشنی آفتابها
قرآن شرحه شرحۀ هر شامِ خوابها
پیغمبرانه بود ظهوری که داشتی
خورشید بود جلوۀ طوری که داشتی
دین را حرمیست در خراسان
دشوار تو را به محشر آسان
این خانواده آینههای خداییاند
در انتهای جادۀ بیانتهاییاند