تا نگردیدهست خورشید قیامت آشکار
مشتِ آبی زن به روی خود، ز چشمِ اشکبار
با ریگهای رهگذر باد
در خیمههای خسته بخوانید
ماه فرو ماند از جمال محمد
سرو نباشد به اعتدال محمد
گفتیم آسمانی و دیدیم، برتری
گفتیم آفتابی و دیدیم، بهتری
پیغمبرانه بود ظهوری که داشتی
خورشید بود جلوۀ طوری که داشتی
دین را حرمیست در خراسان
دشوار تو را به محشر آسان
این خانواده آینههای خداییاند
در انتهای جادۀ بیانتهاییاند
گرفته درد ز چشمم دوباره خواب گران را
مرور میکنم امشب غم تمام جهان را