بهارا! حال زارم را بگویم؟
دل بی برگ و بارم را بگویم؟
عمری به جز مرور عطش سر نکردهایم
جز با شرابِ دشنه گلو تر نکردهایم
بر سر درِ آسمانیِ این خانه
دیدم مَلَکی نشسته چون پروانه
دین را حرمیست در خراسان
دشوار تو را به محشر آسان
هر گاه که یاس خانه را میبویم
از شعر نشان مرقدت میجویم
تا گل به نسیم راه در میآید
از خاک بوی گیاه در میآید