سر تا به قدم عشق و ارادت بودی
همسنگر مردی و رشادت بودی
 
    در خاک دلی تپنده باقی ماندهست
یک غنچۀ غرق خنده باقی ماندهست
 
    کو خیمۀ تو؟ پلاک تو؟ کو تَنِ تو؟
کو سیمای خدایی و روشنِ تو؟
 
    غبار خانه بروبید، عید میآید
ز کوچههاست که بوی شهید میآید
 
    که دیده زیر زمین باغ بیخزانی را؟
نهانتر از سفر ریشهها جهانی را
 
    آنقدر نقش لالۀ پرپر کشیدی
تا آنکه آخر، عشق را در بر کشیدی
 
    اگر چه خانه پر از عکس و نام و نامۀ توست
غریب شهری و زخمت شناسنامۀ توست
 
    مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
 
    این چندمین نامهست بابا مینویسم؟
هر چند یادت نیست امّا مینویسم
 
    با اشک تو رودها درآمیختهاند
از شور تو محشری بر انگیختهاند
 
    صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟
 
    به دست غیر مبادا امیدواری ما
نیامدهست به جز ما کسی به یاری ما
 
    من و این داغ در تکرار مانده
من و این آتش بیدار مانده