صلاة ظهر شد، ای عاشقان! اذان بدهید
به شوق سجده، به شمشیر خود امان بدهید
دستی كه طرح چشم تو را مست میكشید
صد آسمان ستاره از آن دست میكشید
اشکها! فصل تماشاست امانم بدهید
شوقِ آیینه به چشم نگرانم بدهید
ازل برای ابد ملک لایزالش بود
چه فرق میکند آخر، که چند سالش بود