ای نگاهت امتدادِ سورۀ یاسین شده
با حضورت ماه بهمن، صبح فروردین شده
او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
غریبه! آی جانم را ندیدی؟
مه هفت آسمانم را ندیدی؟
ای کاش تو را به دشت غربت نکُشند
لبتشنه، پس از دعوت و بیعت نکشند
آن گوشه نگاه کوچکی روییدهست
بر خاک پگاه کوچکی روییدهست
بیتابتر از جانِ پریشان در تب
بیخوابتر از گردش هذیان بر لب
این چه خروشیست؟ این چه معمّاست؟
در صدف دل، محشر عظماست
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد
گهگاه تنفسی به اوقات بده
رنگی به همین آینهٔ مات بده