او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را
سر تا به قدم آینۀ حسن خدایی
کارش ز همه خلق جهان عقدهگشایی
ای همه جا یار رسولِ خدا
محرم اسرار رسولِ خدا
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد