چون کوفه که چهرهای پر از غم دارد
این سینه، دلی شکسته را کم دارد
 
    بر آستان درِ او، کسی که راهش هست
قبول و منزلت آفتاب و ماهش هست
 
    سرم خزینۀ خوف است و دل سفینۀ بیم
ز کردۀ خود و اندیشۀ عذاب الیم
 
    راه گم کردم، چه باشد گر بهراه آری مرا؟
رحمتی بر من کنی و در پناه آری مرا؟
 
    آن صبح سراسر هیجان گفت اذان را
انگار که میدید نماز پس از آن را
 
    صدای پای شما... نه، صدای بال میآید
کسی فراتر از امکان و احتمال میآید
 
    جهان نبود و تو بودی نشانۀ خلقت
همای اوج سعادت به شانۀ خلقت
 
    یک کوه رشید دادهام ای مردم!
یک باغ امید دادهام ای مردم!
 
    گاهی از کوچههای مدینه یک صدای قدیمی میآید
بین فرزند و مادر نشان از گفتگویی صمیمی میآید!
 
    خوش باد دوباره یادی از جنگ شدهست
دریاچۀ خاطرات خونرنگ شدهست
 
    چون آينه، چشم خود گشودن بد نيست
گرد از دل بيچاره زدودن بد نيست