ای به چشمت آسمان مهر، تا جان داشتی
ابرهای رحمتت را نذر جانان داشتی
 
    باز در پردۀ عشاق صلایی دیگر
میرسد از طرف کربوبلایی دیگر
 
    خبر رسید که در بند، جاودان شدهای
ز هر کرانه گذشتی و بیکران شدهای
 
    خاموش ولی غرق ترنّم بودی
در خلسۀ عاشقانهات گُم بودی
 
    مسافری که همیشه سر سفر دارد
برای همسفران حکم یک پدر دارد
 
    آن صبح سراسر هیجان گفت اذان را
انگار که میدید نماز پس از آن را
 
    صدای پای شما... نه، صدای بال میآید
کسی فراتر از امکان و احتمال میآید
 
    جهان نبود و تو بودی نشانۀ خلقت
همای اوج سعادت به شانۀ خلقت
 
    گاهی از کوچههای مدینه یک صدای قدیمی میآید
بین فرزند و مادر نشان از گفتگویی صمیمی میآید!