به همین زودی از این دشت سپیدار بروید
یا لثارات حسین از لب نیزار بروید
 
    سلمان! تو نیستی و ابوذر نمانده است
عمار نیست، مالک اشتر نمانده است
 
    با خودش میبرد این قافله را سر به کجاها
و به دنبال خودش این همه لشکر به کجاها
 
    هر کس به سایۀ تو دو رکعت نماز کرد
با یک قنوت هر چه گره داشت، باز کرد
 
    از کوی تو ای قبلۀ عالم! نرویم
با دست تهی و دل پُر غم نرویم
 
    به روزگار سیاهی که شب حصار نداشت
جهان جزیرۀ سبزی در اختیار نداشت
 
    مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد
از جادۀ سهشنبه شب قم شروع شد
 
    هر سو شعاع گنبد ماه تمام توست
در کوه و در درخت، شکوه قیام توست
 
    همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود
 
    زن، رشک حور بود و تمنّای خود نداشت
چون آسمان نظر به بلندای خود نداشت