نمی ز دیده نمیجوشد اگرچه باز دلم تنگ است
گناه دیدۀ مسکین نیست، کُمیت عاطفهها لنگ است
دنیا به دور شهر تو دیوار بسته است
هر جمعه راه سمت تو انگار بسته است
تو قلّهنشین بام خوبیهایی
تنها نه نشان که نام خوبیهایی
باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس مشكیپوش بود
فریاد اگرچه در تو پنهان بودهست
خورشید تکلّمت فروزان بودهست
دلم شور میزد مبادا نیایی
مگر شب سحر میشود تا نیایی