چون کوفه که چهرهای پر از غم دارد
این سینه، دلی شکسته را کم دارد
بیا باران شو و جاری شو و بردار سدها را
به پیکارِ «نخواهد شد» بیاور «میشود»ها را
یک کوه رشید دادهام ای مردم!
یک باغ امید دادهام ای مردم!
تن خاكی چه تصور ز دل و جان دارد؟
مگر این راه پر از حادثه پایان دارد؟
خوش باد دوباره یادی از جنگ شدهست
دریاچۀ خاطرات خونرنگ شدهست
آن شب میان هالهای از ابر و دود رفت
روشنترین ستارهٔ صبح وجود رفت
چون آينه، چشم خود گشودن بد نيست
گرد از دل بيچاره زدودن بد نيست