امروز که انتهای دنیای من است
آغاز تمام آرزوهای من است
 
    با بال و پری پر از کبوتر برگشت
هم بالِ پرندههای دیگر برگشت
 
    خبر رسید که در بند، جاودان شدهای
ز هر کرانه گذشتی و بیکران شدهای
 
    خاموش ولی غرق ترنّم بودی
در خلسۀ عاشقانهات گُم بودی
 
    مسافری که همیشه سر سفر دارد
برای همسفران حکم یک پدر دارد
 
    این سخن کم نیست دنیا صبحگاهی بیش نیست
شهر پرآشوبِ امکان، کوچهراهی بیش نیست
 
    یک دختر و آرزوی لبخند که نیست
یک مرد پر از کوه دماوند که نیست