دری که بین تو و دشمن است خیبر نیست
وگرنه مثل علی هیچکس دلاور نیست
رساندهام به حضور تو قلب عاشق را
دل رها شده از محنت خلایق را
دلم تنهاست، ماتم دارم امشب
دلی سرشار از غم دارم امشب
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست
گفتم به گل عارض تو کار ندارد؛
دیدم که حیایی شررِ نار ندارد
در ساحل جود خدا باران گرفته
باران نور و رحمت و احسان گرفته
سیلاب میشویم و به دریا نمیرسیم
پرواز میکنیم و به بالا نمیرسیم